پیام های ایمنی :
- نشت گاز و گاز گرفتگی - قبل از راه اندازی وسایل گرمایشی از باز بودن مسیر دودکش مطمئن شوید.
- هشدارهای ایمنی استفاده از کرسی برقی - هنگام خرید کرسیهای برقی باید انتخابها از میان نوع استاندارد آن انجام شود .
- نشت گاز و گاز گرفتگی - برای نصب لوازم گاز سوز و بخاری از شیلنگ استاندارد گاز استفاده نمایید
- عمومی - تجربه را از حوادث گذشته کسب کنید نه آینده.
- نشت گاز و گاز گرفتگی - در صورتی که داخل کانکس یا چادری که در آن سکونت دارید، دریچه ورود هوا تعبیه نشده است ،از وسایل گرمایشی با سوخت فسیلی اکیدا استفاده نکنید.
- نشت گاز و گاز گرفتگی - در هنگام نشت گاز ، پس از خروج از ساختمان با شماره تلفن 125 تماس بگیرید
- عمومی - موفقيت در ايمني به همكاري همه ما بستگي دارد
- عمومی - رعايت نكات ايمني ضامن سلامتي شماست
- عمومی - ازحوادثگذشتهپند بگيريد و از تكرار آن جلوگيري كنيد
- نشت گاز و گاز گرفتگی - علائم گازگرفتگی را بشناسید و در صورت مواجه شدن با آنها سریعا اقدامات لازم را انجام دهید و بلافاصله با آتش نشانی و اورژانس تماس بگیرید.
- ایمنی در محیط کار - براي انجام هركاري راهي بي خطر وجود دارد
- هشدارهای ایمنی استفاده از کرسی برقی - حفاظ توری روی المنت کرسیهای برقی را تحت هیچ شرایطی نباید از آن جدا نمایید.
- ایمنی در محیط کار - پوششهاي ايمني محافظ جان شماست
- نشت گاز و گاز گرفتگی - سر درد ، سرگیجه و حالت تهوع از علائم گاز گرفتگی می باشد
- ایمنی در محیط کار - به شانس تكيه نكنيد، دستورالعمل هاي كار را مو به مو اجرا كنيد.
- ایمنی در محیط کار - غرور + بي دقتي = حادثه
- ایمنی در محیط کار - از وسايل حفاظتي خود هميشه استفاده كنيد.
- بلایای طبیعی - آگاهی + مقاوم سازی = ایمنی در مقابل زلزله
- نشت گاز و گاز گرفتگی - هیچگاه از کباب پز یا منقل درون خانه ،گاراژ یا محوطه بسته استفاده نکنید.
- ایمنی در خانه - ايمني يعني ادامه زندگي در آرامش
انفجار قطار نیشابور ` `بازگشت
درحادثه انفجار قطار نيشابور شايد همه عوامل دست به دست هم داده بودند تا من در زمان انفجار در آن محل نباشم و در واقع ده دقيقه با آن فاصله داشته باشم؛ بله فقط ده دقيقه .
دوشنبه 27 بهمن بود كه اميد با من تماس گرفت و گفت براي فردا كسي نيست بره نيروگاه و از من خواست كه فردا برم نيروگاه؛ صبح ساعت 5:15 بامداد بود كه با صداي بي سيم كه داشت فرار يك قطار باري رو اعلام مي كرد از خواب بيدار شديم؛ دو ايستگاه 3 و 4 اعزام شدند به گذر گاه خيام
پیام ها حاكي از آن بود كه دو خودرو آتش نشاني در دو طرف راه آهن مستقر شوند تا چنانچه واگن ها به آنجا رسيدند و حادثه اي رخ داد آنها آماده باشند.بعد ازچند دقيقه اعلام شد كه قطار در ايستگاه خيام واقع در روستاي دهنوهاشم آباد واژگون شده و دچار آتش سوزي گشته كه ايستگاههای 3 و 1 به محل اعزام شدند و نيروهاي ايستگاه 4 تا اطمينان از اينكه واگني به سمت شهر نمي آيد در همان گذر گاه خيام باقي ماندند. من به نماز ايستادم ؛ بعد از نماز خواستم بخوابم اما پيام هاي بي سيم زياد شده بود كه حاكي از آن داشت كه واگنهاي حاوي پنبه و گوگرد در ايستگاه خيام دچار آتش سوزي شده و حالا ايستگاه دو هم درگير عمليات شده بود.
روي تخت نشستم و فقط به پيام هاي بي سيم گوش مي دادم؛ حريق پنبه و گوگرد است؛ به توصيه شهيد دهنوي معاونت عمليات وقت به آتش نشانان اعلام شد از دستگاه تنفسي استفاده كنند و يا در جهت خلاف باد مستقر شوند كه دود گوگرد آنها را اذيت نكند.
اكنون پيام هايي كه از آتش نشانان حاضر در محل می رسید حاكي از آن بود كه چند تانكر سوخت مايع هم وجود دارد كه دچار آتش سوزي شده بود ؛ آفتاب طلوع كرد و روز آغاز شد ؛ و لي صداي بي سيم قطع نمي شد. حالا پيام هاي مدير عامل وقت شهيد فخريان هم اعلام مي شد؛ از جمله اينكه يك گروه از سرايت آتش به خانه هاي روستا يي جلوگيري كنند.
زمان عوض شدن شيفت ها شد سرويس آمد و فقط يك راننده با خود آورده بود از راننده پرسيدم پس چرا كسي را جایگزین من نياوردي؟ گفت: همه آماده باشند و خيلي از نيروها هم اعزام شده اند به محل حريق ؛ به او گفتم من امروز در ايستگاه 4 شيفتم و اگر سر شيفتم نروم هيچ جوابي برای مسئول ایستگاه نخواهم داشت . از او خواستم يك نفر را هر طور كه مي شود پيدا كرده و به نيروگاه بياورد. راننده رفت و يك ساعت بعد با يك نفر برگشت ؛ بلافاصله به سمت شهر حركت كرديم و به ايستگاه 4 رفتيم آقاي غيبي و آقاي دهجوريان در ايستگاه بودند؛ ده تن ايستگاه 4 كه از صبح به رانندگي آقاي جوريان در محل حريق بوده براي آبگيري به شهر آمده بود تا راننده ها نيز عوض شوند. با ستاد فرماندهي هماهنگ كرديم تا پس از آبگيري ده تن از ايستگاه 3 به ايستگاه 4بيايد تا من هم همراه آنها به محل اعزام شوم؛ صبحانه بچه ها روي ميز نيمه كاره رها شده بود. يكي دو لقمه برداشتم هيجان عجيبي داشتم برايم جالب بود كه آقاي دهجوريان بخاطر دير آمدنم هيچ حرفي نزد ؛ آرام پشت ميزمسئول ايستگاه نشسته بود و آقاي غيبي هم طرف مقابل ميز بود . ده تن رسيد و من به سرعت لباسهايم را برداشته و به طرف ماشين دويدم رضاي نصرآبادي داخل ده تن بود نمي دانم براي چه برگشتم در همين لحظه صدايي بلند شد و درها محكم بهم خورد آنقدر هيجان داشتم كه فكر نكردم باد بود ؛ تلفن ايستگاه زنگ زد كه يك دفعه آقاي دهجوريان پنجره را باز كرد و گفت : صبر كنين من هم با شما ميام. ستاد فرماندهي ميگه كه يك سيلندر گاز در محل حادثه منفجر شده و دوباره حرفش رو عوض كرد شما برين من با ماشين خودم ميام .
راننده ده تن سهراب قندهاري بود به سرعت حركت كرديم ضربان قلبم لحظه به لحظه بيشتر مي شد حالا بهشت فضل را رد كرديم و وارد جاده دستجرد شديم؛ سيل عظيمي از موتوري ها از سمت شهر به طرف محل حادثه در حركت بودند و اين حركت ما رو مشكل کرده بود و صداي آژير هم كمكي به كنار رفتن موتوري ها نمي كرد.حجم دودي كه از محل حريق ديده مي شد نشان از آتش سوزي بزرگي مي داد رضا مي گفت وقتي ما برمي گشتيم حريق تقريبا" خاموش شده بود و حتي براي برگشتمان از آقاي فخريان كسب تكليف كرديم نزديكي راه فرعي دهنو هاشم آباد رسيديم آمبولانس سازمان را ديديم كه از روبروي ما مي آمد به سرعت از كنارمان گذشت فقط چند نفر بدون لباس را عقب ماشين ديديم؛ البته رضا راننده را تشخيص داده بود آقاي محمودي.
وارد جاده وارد جاده دهنو هاشم آباد به سمت شمال در حركت بوديم قطعات آهن پاره و چرخ قطار در مسيرمان داخل بيابان پيدا شد. خداي من مگر چه اتفاقي افتاده چه انفجاري مي توانسته قطعات به اين سنگيني را دو كيلومتر پرتاب كند؛ من و رضا و علي حصارنوئي 3 همكاري بوديم كه يك سال بود در ايستگاه 4 شيفت مي داديم و باهم خيلي جور شده بوديم حتي رفت و آمد خانوادگي نيز پيدا كرده بوديم از همه همكاراني كه در محل حادثه بودند علي بيشتر از همه فكر مرا بخودش مشغول كرده بود خداكند حالش خوب باشد. چرخهاي كاميون هم جاده خاكي دهنو هاشم آباد را به پايان رساند و حالا به محل حادثه رسيديم خداي من اينجا كجاست؟ چه اتفاقي افتاده است؟ اين چه صحنه اي است؟ حاج آقای ايماني زاده و آقاي شريعتي ( مسئول بسيج و روابط عمومي شهرداري) درحالي كه گريه مي كردند و بسرشان مي زدند به سمت پايين در حركت بودند ؛ از ماشين پياده شديم جنازه هاي لخت و بعضا" تيكه پاره در همه جاي بيابان پخش شده بودند؛ در بين اين اجساد جنازه تعداد زيادي گوسفند هم پخش شده بود هنوز هيچ نيروي امدادي ؛ نظامي و يا كمكي نرسيده بود و ما سه نفر هم از صحنه اي كه مي ديديم شكه شده بوديم.
من و رضا در بين اجساد در حركت بوديم به رضا گفتم تو اينجا بوده اي جاي بچه هاي خودمان را بهتر مي داني ؛ رضا گفت: بيشتر بچه هاي ما بالاي راه آهن مستقر بودن . خودرو لي لاند شهرداري آنجا بود به طرفش رفتيم در كنار چرخ عقب آن جسد بیجان آقاي فخريان را يافتيم يك پايش قطع شده بودبرايم باور كردني نبود ؛ مردي كه اينقدر دوست داشتني بود با آنهمه تجربه و اطلاعات و آنقدر مهربان كه هيچ وقت احساس نمي كرديم رئيس ماست.يعني ديگر شبها براي سركشي به ايستگاهمان نمي آيد. با ما چايي نخواهد خورد ديگر لقمه اي از غذايمان برنمي دارد.ديگر از نصيحت هايش بهره نخواهيم برد؛ چه كسي مي خواهد در كلاسهاي ضمن خدمت اطلاعات ارزشمندي در اختيارمان قراردهد دوباره يادمان از علي و ديگر بچه ها آمد به سمت ظلع شمال راه آهن حركت كرديم اما اينجا هم جز آتش و دود خبري نبود واگن هاي پنبه و گوگرد و تانكرهاي سوخت مايع در حال سوختن بود ؛ بالاخره خودرو چهارتن 1313 رايافتيم ماشيني كه آقاي مباركي راننده آن بود و علي حصارنوئي مامور ماشين داخل روستا پارك بود و يك لوله نواري از داخل منازل به سمت حريق آمده بود. لوله را دنبال كرديم اما هيچگاه انتهاي آن را نيافتيم چون لوله ميان خرمني از آتش گم ميشد خدايا يعني علي كجاست؟
بقيه بچه ها كجايند؟ ده تن ايستگاه يك كه اصلا" معلوم نبود كجاست؟ دوباره برگشتيم به ضلع جنوب حالا منطقه داشت شلوغ مي شد؛ نيروهاي امدادي ؛ سپاه؛ نيروي انتظامي و مردم و .... همه رسيدند.با رضا تصميم گرفتيم به شهر برويم و در بيمارستان همكارانمان را جستجو كنيم يك نيسان از واحد اجرائيات آمده بود با كمك چند نفر جنازه شهيد فخريان و شهيد اماميان را عقب نيسان گذاشته و در حالي كه برادر شهيد اماميان بالاي سرش گريه مي كرد راهي نيشابور شديم .
به بهشت فضل رسيديم جنازه ها را برديم داخل سردخانه هنوز سردخانه خالي بود و دو جنازه از قبل در آنچا قرارداشت سردخانه اي كوچك كه به هيچ وجه گنجايش چند صد جنازه را نداشت ؛ از آنجا راهي بيمارستان شديم در بيمارستان با وجودي كه با لباس آتش نشاني بوديم مارا به داخل راه نمي دادند با هر ترفندي بود وارد شديم و در آنجا اميد آرمين و سيد مهدي حسيني را يافتيم آنها هم از هيچ كس خبري نداشتند و فقط گفتند كه آقايان ايماني زاده و مسيح ابادي را به مشهد اعزام كرده اند.
اينجا ديگر اميدمان نا اميد شد و تقريبا" فهميديم كه ديگر دوستانمان به شهادت رسيده اند.برگشتيم به محل حادثه تا به ساير حادثه ديده گان كمك كنيم.و......
خاطرات بیشتر از ` `
عنوان خاطره | تاریخ خاطره | نویسنده |
---|---|---|
٠٠٠٠/٠٠/٠٠ | ||
ewew | ١٩٩۴/١١/٢١ | |
FEWFEW | ٠٠٠٠/٠٠/٠٠ | |
٠٠٠٠/٠٠/٠٠ | ||
خدا قوت همکار | ١٣٩٢/٠٧/٠٧ | |
انفجار قطار نیشابور | ٠٠٠٠/٠٠/٠٠ |